به گزارش مشرق، سال ۱۳۱۱ که مهندسان آلمانی، به دستور رضا شاه آخرین اتودهای طرح ساختمان پیچ در پیچ را زدند، آجر آجر این بنا هم فکرش را نمیکرد قرار است چه چیزها که نبیند و چه چیزها که نشنود.
سال ها گذشت و کار این ساختمان از زندان مدرن ایران برای توقیفگاه عدلیه، به «کمیته مشترک ضدخرابکاری» کشید. عنوانی تیز و برنده برای شکنجهگاهی در قلب پایتخت.
هرجای تهران که باشی کافی است خود را به ضلع شمالی میدان امام خمینی خیابان یارجانی برسانی، این کمیته و ساختمان غلط براندازش پیش روی توست.
از در که وارد شوی حیاطی دایرهای شکل و یک حوض آب در میانش، چشمت را میگیرد. حوضی که برای ما ایرانیها یادآور شمعدانیها و هندوانه غوطه ور در آب است و صدای خنده بچهها که دورش میچرخند و شادی میکنند، اما اینجا کاربریاش فرق میکرده و شکنجه گران ساواک، انقلابیهای زندانی را تا مرز خفگی در آب فرو میبردند.
از حیاط، ساختمان سه طبقه دورانی، بهتر دیده میشود. حالا دقیقا داری در تاریخ قدم میزنی. انگار تو هم زندانی هستی. باد سرد و خشک، محکم به صورتت میکوبد، در خود جمع میشوی و میلرزی. یک ساواکی تنه میزند که زودتر راه بیفتی. هم زمان، چند تایی هم فحش درشت بارت میکند.
کمی که راه میروی، ساق پایت محکم به جایی میخورد، آخ! و حالا پلهها شروع شده است.
از گوشه چشمبندت نوری ضعیف میآید ولی هر کار میکنی چیزی دیده نمیشود. حداقلش این است کفش داری و باد فقط سر و رویت را منجمد کرده.چرا اینقدر سرد است؟ چرا باد تمام نمی شود؟
بالاخره به اتاق افسر نگهبان میرسی، چشم بندت را باز میکنند تا فرمپر کنی و اطلاعات شخصی و دقیقت را بگویی، از لباس زندانیها و دمپاییها، یکی هم نصیب تو میشود. لباسها نازک است و حالا دیگر کفش هم نداری. حتی اسم هم. شماره روی لباس همان است که قرار است صدایت کنند.
شماره ۱۰ بیا اینجا، صاف بایست، جم نخور میخوایم عکس بگیریم. از نیم رخ و تمام رخ کلی عکس میگیرند و فلش دوربین چشمت را میزند و دوباره چشمبند، چفت صورتت میشود.
هی درها باز و بسته میشوند. داری به تاریکی عادت میکنی که پهلویت به قرنیزی بلند کشیده میشود، تنت داغ میشود و قبل از اینکه بفهمی با سر به زمین میخوری.
با صدای داد و ناله و فریاد که در بین راهروهای دایرهای میپیچد به هوش میشوی و دوباره لخ لخ کنان به راه میافتی.
زندانی، با چهاربند انفرادی و ۸۶ سلول دو بند عمومی با ۱۸ سلول، یعنی قرار است که در کدام یک جایت دهند؟ از بندی وارد میشوی، بند مشاهیر است اینجا.
آیت الله سید علی خامنهای، مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی، شهید آیتالله مرتضی مطهری، مرحوم حجتالاسلام و المسلمین اکبر هاشمی رفسنجانی، شهید آیتالله دکتر سید محمد بهشتی، شهید آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی، شهید آیتالله قاضی طباطبایی، مرحوم آیت الله محمدرضا مهدوی کنی، شهید محمدعلی رجایی، شهید حجتالاسلام و المسلمین محمدجواد باهنر، شهید مهدی عراقی، شهید آیتالله علی قدوسی، شهید اسدالله لاجوردی، عزت الله شاهی(مطهری)، خسرو گلسرخی، صفر قهرمانیان،دیوارهای این بند حبس آنها و مبارزهشان را به چشم دیدهاند. دست میکشی روی دیوار، دیوارهایی که نامهایشان برای تاریخ بر آن حک شده است.
چهار هزار و چهار نفر، این زندان و شکنجههایش را به چشم دیدهاند. زن و مرد پیر جوان فرق نمیکند، اتهام خیانت به شاه برای ساواک کافی بوده که دستگیرشان کنند و آزادی شان را سلب.
حالا تو هم یکی از این چهار هزار نفری، قرار است از زیر زبانت حرف بکشند، شاید روی تخت شلاق دراز به درازت کنند و دست و پا بسته، دو نفری با شلاق به جانت بیافتند.
به حرف نمیآیی؟ باشد حالا سر و ته از سقف آویزانت میکنند و همان لباس نازک هم از تنت میکنند و شلاقت میزنند.
از حق نگذریم اتاق پانسمان هم دارند، آنجا که برای تعویض پانسمان زخمهای خشک شده یا آغشته به خونابه را بی هیچ بی حسی میکنند و این خود شکنجهای دیگر است. اتاق فوتبال، آپالو، قفس داغ، زیر ۸ یا اتاق تمشیت، اینها فقط چند مورد از ۷۹ مدل شکنجهایست که سر بقیه آوردهاند.
فکرش را بکن با همه این احوال، هر ۱۵ روز یک بار آن هم سه دقیقه دوش بگیری و دوباره به بند برگردی و شکنجه. البته اگر پزشک احمدی ( پزشک شهربانی زمان رضا شاه) نخواهد با آمپول هوا، حق نفس کشیدنت را هم از تو بگیرد.
ناامید شدهای و دلت مرگ میخواهد، یک دفعه پرت می شوی به ماه مبارک رمضان در همان سالها و صدای سید مرتضی نبوی یکی از مبارزین به نام که سال ها در این زندان به سر برده، در گوشت میپیچد. دارد دعای افتتاح میخواند؛ «حمد مخصوص خدایی است که مستضعفین را رفعت می دهد و مستکبرین را خوار می کند»با خود نجوا میکند: خدایا می شود چنین روزی را ببینیم؟
دنبال جوابی؟ حالا چشمهایت را باز کن، قیام ۱۵ خرداد، کودتای ۲۸ مرداد، هیات موتلفه و... همه گذشته و در زمستان ۱۴۰۱ در میان خیابان قدیم تهران ایستادهای، زندان مخوف آن سالها حالا موزه عبرت شده است و کارگاهی است برای تاریخ شفاهی و معاصر کشورمان.
صدای خنده بچهها، مردمی که در تکاپو برای زندگیاند، همه همه نشانت میدهند که اینجا زندگی جاری است و دیگر خبری از ساواک و طاغوت نیست، چه خوب که هستیم این روزها را میبینیم.